Monday, June 11, 2012

زخم یادگاری

زخمها و دردها هر کدومشون دو مقوله ی جدا از همن 
زخمها آثارشون تا ابد میمونه مثه بوی عطرها صدای 
یک آهنگ و ............ زخمها یادگاریای خوبین 
قدر زخماتونو بدونین ،زخمها به ما یاداوری روزهای
از دست رفتمونو میکنه ، یه زخم دارم رو دست راستم 
هر وقت نگاش میکنم یادِ سراشیبی قیطریه میوفتم 
برمیگرده به 17 سال پیش هر موقع نگاش میکنم 
یاد دوچرخم میوفتم دوچرخه ای که دوسش داشتم و دیگه
هیچ اثری ازش نیست به جز اون زخمِ.

دیگه این قوزک پا ......

داشتم آهنگ فریدون فروغی  ( دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره ) رو گوش میدادم یهو یاد خودم افتادم یادِ دو بخش از زندگیم یه بخش از زندگیم زمانی بود که ورزش میکردم و یه بخش از زندگی الانم ، به خودم اومدم که الان بین این دوتا گیر کردم بین رفتن و موندن و بعدش گیر کردم............. بگذریم ............... اون زمانی که ورزش میکردم باید خودمو واسه مسابقات استقامت شنا آماده میکردم یه مسابقه بود همه ی شناگرای ایران جمع بودن مسیر 8 کیلومتریو باید شنا میکردیم 6 ماه قبل از شروع مسابقه من کارم شده بود شنا کردنو دوویدن شنا تو دریا و دوویدن رو شنای دریا اونم روزی 5 ساعت صبحا وقتی میرفتم تو آب یه مسیر 3 کیلومتریو شنا میکردم بعدش از آب میومدم بیرون یه مسیر 3 کیلومتریِ دیگه رو هم رو ماسه های ساحل میدوویدم اونقد که وقتی به مقصدم میرسیدم با خودم این شعرو زمزمه میکردم " دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره" و وقتی به مقصد میرسیدم میوفتادم رو زمین و خیره ی آسمون آبی میشدم از خستگی زیاد بعد از نیم ساعت هِن هِن خودمو میرسوندم تو خونه و یه چند ساعتی استراحت میکردمو دوباره عصر همین داستانو تکرار میکردم تا اینکه روز مسابقه فرا رسید 420 شرکت کننده از سراسر ایران از شهرای مختلف همه برای خودشون قَدَر و سرشناس سوت شروع زده شد همه پریدیم تو آب موقع پریدن پاهای من گیر کرد به طناب لنگرگاه و یه تور ماهیگیری واسه مدت چند ثانیه دنیا دور سرم خراب شد واسه چند ثانیه واقعا پاهام قفل کرد دیگه واقعا خوندم " مثه اینکه این قوزک پا یاری رفتن نداره"  اما باید ببرمش مثله همون موقع که خودمو هِن میکشیدم تا خونه اینکارو کردم پاهامو از تور ماهیگیری بیرون اوردمو شروع کردم دست و پا زدن بدون اینکه حواسم به جایی باشه بدون اینکه کسیو دورو بر خودم ببینم فقط باید میرفتم هدفم معلوم بود فقط خط پایان اما خودم معلوم نبودم نفر چندم هستم تو اون زمان شنا کردن فکرم ، ذهنم همشون فقط و فقط معطوف شده بودن به خط پایان فقط خط پایان همین و بس توی این افکار بودم که دستم خورد به یه جسم سخت اونقدر که دستِ راستم از شدت درد بی حس شد سرمو از آب اوردم بیرون دورو برمو نگاه کردم دیدم خودمم و یک کشتی نیمه سوخته وسط دریا سرمو بالاتر اوردم دیدم بالای این کشتیِ نیمه سوخته چندتا دست هستن که دراز شدن طرف من هیچ صدایی نمیشنیدم اون لحظه فقط دستارو میدیدم که اومدن طرف من دست راستم از شدت درد بالا نمیومد دست چپمو دادم بهشون به منو از آب کشیدن بیرون ، تو بهت و سکوتش بودم که یک آن صداهای اطرافمو شنیدم ............... آفرین قهرمان ............دمت گرم شاهکاری.............. ماشالا پسر ..........آقا تبریک میگم
تازه به خودم اومدم من برنده شده بودم ، بین 420 نفر اول شده بودم اون کشتیِ نیم سوخته همون خط پایان بود و من فراموشش کرده بودم من فقط به خط پایان فکر میکردم اما جاشو یادم رفته بود من فقط به بردن فکر میکردم اما یادم رفته بود که پشت خط پایان خیلیا منتظر من بودن .آره اون روزایی که پاهام نای رفتن نداشتن از خستگیشون نبود پاهای من تو مسیرای هموار خوب نمیرفتن پاهای من ساخته شده بود برای رفتن تو مسیرای ناهموار پاهای من قدرتشون تو مسیرای ناهموار زیاد شده بود اما من سنگینیاشو تو مسیرای هموار حس میکردم مسیرایی که نیاز نبود ازشون کار بکشم ........................... از اون روزا گذشت تا به امروز این روزهای منم دقیقا شده مثله روزهای گذشتم با تفاوت به اینکه من ورزش نمیکنم .

انتظار

انتظار گاهی آدمو بی تفاوت میکنه ! بی تفاوت نسبت به اطرفت نسبت به آدمای دورو برت شاید یه نوع بی حسیه شایدم یه نوع پختگی ، وقتی نمیدونی که باید بری یا بمونی هر لحظه ش واست سخت میگذره ثانیه شمارای زندگیت انگاری استُپ  کرده بدون هیچ حرکتی تو رو هم گذاشتن رو هُلد
سالهاس دارم انتظار یه رفتن رو میکشم این رفتن نه برای رسیدن فقط برای رفتن برای فرار کردن حرف خنده داریه فرار کردن اما بعضی وقتا آدم از جایی باید فرار کنه اگه فرار نکنه له میشه داغون میشه ، اینکه بعضی جاها هستی دستو پاتم بستس هیچ راه فراری نداری اون دیگه زجر آور تر از همه چیه ، سالهاست تمام تقویمهای خونم و ساعتهای دیواری خونمو گذاشتم تو انباری ، انتظار با من کاری کرد که وقت و زمان هم برام بی معنی باشن حالا شما هر چی میخوای اسمشو بزار اما اینو میدونم که دیگه اون آدم سالها قبل نیستم که نیم ساعت ایستادن تو صف بانک یا پمپ بنزین عذابم بده شاید مهمترین مزیتش همین بوده باشه شایدم نه بی حس شدم نسبت به همه چی اما امیدوارم که بی حسی نباشه فقط همین.

قدرت حرکت


نمیشه...که نمیشه....که نمیشه....ولی بازم گاهی تصمیم میگیری، 
 صبح که بیدار شدی آن«منِ» دیروزو ول کنی و بشی اونچه میخوای...
هرچی بدیه از اخلاق تا خاطره رو تو تخت خوابت جا بذاری
از همون سنگای بزرگی که احتمال نزدنش بیشتره....
 درست مثله مورچه ای که از دیوار بالا میره و هِی بالا میره!!!
 اوس کریم ...
حکمِ امروزِ من حکمِ همون مورچه س
 من برای حرکت نیاز به حضورت تو تموووم لحظاتم دارم پس لطفاً به من قدرت بده.... 

مچکرم

دردا هم دل دارن


با دردای خودت باس بری بیرون بری بیرون هم یه هوایی خودت بخوری هم دردات باهات قدم بزنن
باس بری باهاش دو نفری تنهایی قدم بزنین
باس یه لبخند همیشه رو لبت باشه 
تا کسی نفهمه تو داری با یه "درد" قدم میزنی 
با درد قدم زدن و یه سیگار کشیدن 
خودش یه عالمی داره 
عمرن کسی بفهمه 
آره رفیق
دردا هم دل دارن
تنهاشون نذارین

تلخیها

نمیدونم چه اتفاقی این چن روزه تو زندگیم افتاده که همه ی مزه ها واسم تلخ شده، اونقدر تلخ که هیچ شکری نمیتونه شیرینشون که شاید دستم به تلخیهای زندگی زیادی میره !!! پس چرا چاییم اینقدر تلخ بود حتی پوکهای سیگارم ؟؟
اینروزها مزه ی زندگی من همشون شده تلخ 
اینروزها مزه ی تلخ تو زندگیم داره بیداد میکنه 
میدونم شیرین کردنش دست خودمه اما اینم یه جورشه تو تلخیم باید دنبال ِ شیرینیش باشم شایدم این تلخی اونقدر شیرین بوده که من اینجا ازش تعریف میکنم هوووم؟؟؟

لمس


وختی میخای یه نفرو لمس کنی 
یا حتی نازش کنی باس وجودت گره 
بخوره به وجودش ، باس اینقد بری تو عمقش
اون لحظه که وختی دستتو میکشی رو بدنش 
هم بدن تو پوس مرغی شه هم بدن اون.

فشرده گی

تموم ذهنمو جمع میکنم که وقتی میام اینجا حداقل سه چار خطی بنویسم ، همین که انگشت به کیبورد میبرم هواسم یهویی میپره یه جا دیگه تموم چیزایی که میخواستم بنویسم تبدیل میشه به نیم خط یا یه خط شاید دلیل داشته باشن !!! این روزا ما آدما حال خودمونم نداریم  این روزا سخته واسه کسی که بخواد بشینه یه متن چار خطی بخونه این روزا زندگیامون فشرده شده ساندویچ ،سمبوسه حتی با همینا خودمونو سیر میکنیم نیازی نداریم واسه برطرف کردن سیریمون از صبح تا شب تو آشپزخونه وایسیم واسه درست کردن کله پاچه این روزا آدما هم فشرده شدن ،احساساتمون حتی تنهای چیزایی که فشرده نشده شاید ................. همین کلمه هرو یادم رفت همین کلمه ای که باعث میشد متنم چار خط بشه نمیدونم شاید بعدن یادم بیاد شایدم نیاد به هرحال عشقمونم فشرده شده در حد سلام و خدافظ.

زندگی

دلم به حالِ آدمایی که دنبال زندگی آرمانی هستن میسوزه بحث اینجاس که این دنیا کلن ناقص الخلقه س  آرمانیهاش اون دنیاس

کـــــــــــــــــــــــــات از اول میریم

چی شد آقای کارگردان؟؟
هیچی از اول باید بنویسی اینی که تو نوشتی کلی بود خلاصه ش کن
چشم
بریم ؟؟
بریم

من دنبال چی هستم ؟؟
زندگی عالی ؟
پول ؟؟ خوب پول زندگی عالی میاره زندگی عالی پشت سرش رسیدن به خواسته هام
از کجا شروع کنم من باید از کجا شروع کنم
به قول اون شاعره میگه :
گر به خود آیی به خدایی رسی
اول باید بدونم کی هستم چی هستم بعد یواش یواش به آرمانهام برسم ، قبول ندارم نوشته ی خودمو نقض میکنم اینجاهم میتونم به آرمانهام برسم به خواسته هام به آرزوهام
تنهام!!! خوب باشم عوضش دوتا پا دارم دوتا چشم دوتا دست چار ستون بدنمم که سالمِ مغز چی ؟؟ اونم دارم چی بلدم ؟؟ همه چی !! عُرضه دارم ؟؟ آره فکر کنم

کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــات

چی شد باز آقای کارگردان ؟؟
هیچی عالی بود نمیخواد ادامه بدی بقیه شو خود خواننده ها میرن جلو
یعنی تموم ؟؟ننویسم ادامه شو
نه دیگه تو خودت نوشتتو نقض کردی بزارش به عهده ی خودشون
باوشه!!! راستی خودکارمم نمی نوشت اینارو چطوری فهمیدی تو؟؟
هه!! عُرضه شو داشتم فهمیدم چی تو ذهنت میگذره تو نمی نوشتی ولی من میخوندم بیا این سیگارتو روشن کن .

آدما و درداشون

درد چیزی نیست که بخوایم باهاش کنار بیاییم ، دردا غالبا دوشادوشمون راه میرن اسمش میشه " عادت " ما آدما عادت میکنیم به دردامون دردایی که ناشی از زخم خوردن های زبون آدماس ، زبونایی که میشه به خوبی تو دهنمون میچرخونیم اما نیششون فرو میکنیم تو قلب، ذهن هر جایی که میخوره ،دردامون " درداشون " عمیق میشه اینقد عمیق که حتی بعضی وقتا از فشار زیادی به خلثه میریم نــــَه این خلثه نیست مرگ روحمونِ وقتی روحمون میمیره ازمون فقط یه تیکه گوشت باقی میمونه تیکه گوشتی که نمیدونه ، نیمفهمه تیکه گوشتی که فقط باید حرکت کنه که نگنده وگرنه اونم میگنده .
دردامونو جدی بگیریم ، میدونم سخته ، میدونم نمیشه میدونم همه اینارو میدونم اما هر کی دردو میده درمونشم میده ،وقتی میخوریم به بن بست شک نکن که اون بن بست پیروزیته نه بن بست شکستت .
دیواراشو باید شکست 
دیواراشو باید ترکوند 
دیوارشو باید خورد کرد 
قبل از اینکه خوردت کنن 
آره رفیق با همون دردات با همون زخمات قبل از اینکه بو بگیری باید بری جلو 
برو جلو برو فقط برو .