Saturday, July 7, 2012

روزهای سردرگمی

روزهایم ،روزهایی سخت تر از روزهای زمانی میگذره که در چهار دیواریی به ابعاد 2 در 2 چُمباکمه میخوابیدم 
روزها و شبهای من روزها و شبهای تنهایی دور از وطن دور از هم زبانی که بتونم تو چشماش نگاه کنم و نگاه کنم و نگاه کنم 
و هیچی نگم ،سکوت کنه و سکوت کنم از سکوتم حرفهای نگفته ی من رو حس کنه از سکوتم فریادهایی که سالها در سینه داشتمو لمس کنه ولی حیف ، تنها شدم ، هر کسی رو در کنارم خواستم به بهانه ای رفـــت.