Tuesday, June 12, 2012

توهم

میخواستم یه کتاب شروع کنم به نوشتن 
بِیسِشو تو مغزم درست کردم 
حتی فکره جلدش و قیمتشم کردم 
صفحه بندیشم حتی 
اما یه مشکلی پیدا شد یهو این وسط 
مردای بی عار، زنای بیکار، تلفنای خر تو خر
موضوعِ خوبیه اما فکر نمیکنم چاپش کنن
واسه همین منصرف شدم 
مغزمو تخلیه کردم 
چشامو بستم ،خوابیدم

نیایش شبونه

اوس کریم دیگه راس راسی دارم میتِّرکم 
خعلی وخته ازت خواستم کمکم کنی 
هیچوختم نَفَمیدم چجوری کمکم کردی 
چجوریشو که دیگه خودت بِی تَر میدونی 
راستِ کارِ خودتِ
مام دخالت نمیکنیم تو کارت
ولی خواهشن تَنامون نزار
دیگه وختی خودت همه چیو میدونی 
من نباس بگم 
اینم بگم دیگه هیچی نمیگم 
من میدونم که نباس بترسماا
اما یه نَموره میترسم 
راستیتش ازینکه از چیزی نمیترسم
 خعلی میترسم 
همین

خواب

داشت خوابم میبرد
دیدم اگه این خواب باشه 
و توی این خواب خوابم ببره 
تازه وقتی از اون خواب دومی
بیدار بشم تو اون خواب اولیم هنوز
و تازه باس ازین یکیم بیدار بشم 

من شدم بابام

یه دیالوگی از یه فیلمی اومد تو ذهنم یهو یاد خودم و زندگیم افتادم اون دیالوگه این بود ولی نمیدونم کجا شنیده بودمش اصن فیلمشو کی دیده بودم : 16 سالم بود بچه بودم ....دو روز بعد آره فقط دو رووز بعد هنوز 16 سالم بود اما دیگه بچه نبودم"  خورد تو برجکم 
چون منم 19 سالم بود که بچه بودم ولی دو روز بعدش فقط دو روز بعدش هنوز 19 سالم بود اما دیگه بچه نبودم اون روز بابام مُرد زمستون بود بهمن من دیگه هیچوقت بچه نبودم اونقدر که جای بابامو پر کردم ، نه به این عنوان که شدم بابام ، شدم یه آدمی مثه بابام که باس پاهاشو میکوبید تنهایی رو زمین باس تنهایی بدون هیچ پشتی میرفتم جلو ، آره ، من اون روز خیلی زود بابام شدم خیلی خیلی خیلی زود 

منو تنهاییم و او........ن

خواستم بِش بگم تو تنها کسی بودی تو زندگیم که حس میکردم بعد از این چن سال خیلی به من نزدیکی 
از اینکه تونستم بت تکیه بدم احساس غرور میکردم 
اماخودش نفهمید فاصلمون دور بود ، دوره ، دورترم شد 
نخواستم چیزی بش بگم ، شایدم خودش فهمیده بود نخواست بروم بیاره نخواست بروش بیاره 
نمیدونم شاید دووم نیورد 
مثله همه 
شایدم از آدما خسته شده 
ولی خوب باس بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم 
باهاش اخت بشم 
باهاش انس بگیرم 
باهاش برم بیرون قدم بزنم 
عشق اینطوری بوجود میاد 
حتی بین آدما و تنهایی

دنیای وارونه

انگاری دونیام با ما چپ افتاده رفیق 
اَ وختی تصمیم گرفتم چیزی نبینم خعلی چیزارو دیدم 
اَ وختی خواستم چیزی نشنفم همه چی شنفتم 
اینگاری نباس اینطوری میشد ینی نباس تصمیم میگرفتم 
که بخام ، حالا که خاستم دیگه دستِ خودم نی رفیق 
راستی رفیق چن وخ پیشا خودمو زدم به نَفَمی میدونی چی شد؟
چشامو وا کردم دیدم واااااااااایِ من همه چیو که نباس میفمیدم فمیدم 
ولش کن بگذریم رفیق 
آتیش داری؟
ها؟؟ آتیش؟؟ دلم آتیشِ به کارت میاد؟
آتیشش اگه اینقده که سیگارمو روشن کنه آره بدجور به کارم میاد 
اینقد که میخام صورتمو ببرم نزدیکش 
اینقد که تا دلِت گُر میگیره صورتِ منم باهاش بره 
اینقد که
اینقد
هعی

یادش بخیر

یکی بود یکی نبود
شبا مهتابی بودو روزا آفتابی ، حالی به حولی بود ، نونی بود، آبی بود ،
اسمش چی بود؟ 22 خرداد بود نون گندم مالِ مردم اگه بود نمیرفت از گلو پایین به خدا ......قصه ای بود واسه خودش .قصه ی میرحسینو ممدشون قصه ی محمود بود با شیخشون 
 القرض زیاد بگم خسته میشم ، اینم بگم که حیف نشم 
ندا بودو سهرابو اشکان اینا
 الان کجان؟؟
جاشون خوبه
 تو قصه هان
  

خیانت ؟؟!!

روز اول ازم پرسید آرمین چی میخوای ازم ؟
بش گفتم من هیچی از تو نمیخوام فقط " آرامش " ، بش گفتم : میدونی چیه آرامش؟؟
گفت آره میدونم 
گفتم تو چی میخوای؟
گفت : فقط  با من رو راست باش صادق مثه کف دست 
گفتم من حرف میزنم همه جوره رو من حساب کن هر جور که فک میکنی ، فقط یه چیزی... یه خواهش ازت دارم هر اتفاقی ، هر رفتو اومدی هر دیدو بازدیدی داشتی مثه یه مرد بیا بهم بگو نزار هیچ وخت خودم بفهمم مطمئن باش روزی که خودم بفهمم بی سر صدا بدون هیچ سوال پرسی از زندگیت میرم بیرون ، میتونی ؟؟قبول داری شرطمو ؟
گفت آره صد در صد 
سه ماه گشت تا شماره ی جدیدمو پیدا کرد 
سه ماه میشه که هر روز اس ام اس میده خواهش میکنم بگو کجایی ؟
هیچوقت دوس نداشتم اینطوری از زندگیش برم بیرون هیچوقتم خودمو نمیبخشم که چرا اینطوری از زندگیش رفتم بیرون اونم بدون اینکه خودمو خالی کنم ، ضربه ای که بهم زدو حتی بخوام بشینم پای صحبتش اما بهش گفته بودم 
بهت گفته بودم لعنتی ، نگفته بودم؟؟ گفته بودم که من باهات مردونه میام جلو تو راتو کج کردی ، دیگه از من چی میخوای ؟؟ از من میخوای بپرسی که چرا یهو رفتم ، میخوای بگی نامردم ؟؟ آره نامردم ، آره پستم بیشتر از اونی که فکرشو کنی ، اینقد نامردم که حتی یه بارم با اینکه میتونستم پرتت نکردم رو رختخواب ، با اینکه میتونستم با کسی دیگه ای نپریدم حتی اون شب ولنتاینی که من کار واسم پیش اومد تو رفتی با یکی دیگه که شب ولنتاین جلو رفیقات کم نیاری اونم بخاطر یه شوکولات ، آره من خعلی خعلی نامردم که نتونستم تا آخرش باهات باشم اینو بزار پای نامردیم.

چاهِ تنهایی


قوطی کنسرو و لوبیا و ماهی تن یعنی اِندِ تنهایی 
ینی نه زنی نه بچه ای 
ینی یه زندگی تنها 
ینی وختی سرتو میزاری رو بالشت تنهایــــــــی
وختی از جات بلند میشی تنهایی
شرو میکنی با خودت حرف زدن 
بازم میبینی هیشکی نی 
بازم تنهایی
همش تنها 
تنها
عه ! اصن من چرا این چیزا رو دارم واس شوما میگم 

به دنیا خوش اومدی


 به دنیا خوش اومدی کوچولو
اینجا همون محلِ گذریه که همه رو زمین گیر میکنه
همون جایی که همه ی آدماش 
با تمووم اجاره نشینییشان حسِ تملّک و مالکیت دارن
همون مهموونی که باس با هر سازش خوب برخصی....
نترس...گریه نکن...هدیه ی کوچیک
 اوس کریم تورو بغل میکنه !
9ماه هست که لحظه شماریت میکنه
و کلی ذوق با مشتُ لگدهات کرده....
مامانتو میگم!

خوب که به خودت اومدی
به رنگِ دستُ پات نگا نکن!
فرقی نمیکنه که سیاه باشی یا زرد سفید باشی یا بور
داخلتو سبز نگه دار....همیشه ، همه جا
فرقی نمیکنه کجا به دنیا میای نژادت چیه...
سعی کن جنست از جنسِ آدمیزاد باشه...
خانواده ات پولدارباشن و جهان گرد 
یا فقیرُ دوره گرد تو باس بدونی که اینجا همه چیز فانیه تَهش مُردنیه...

روزی میرسه که احساس میکنی بدون«اون» نمیتوونی زندگی کنی!
و این جوری با واژه ای به اسم [عشق] درگیر میشی...
روزایی میاد که همه ترکت میکنن
بیرحمانه بدون خداحافظی و تو میمونیو تنهایی...
شبهایی که بارون میاد هم از آسمان هم از چشمات...
روزایی که از فرط خوشحالی احساسِ پرواز داری
حواست پرت نشه اینا همشون گذران میگذرن....
یادتو از کسی که تو رو اورده و میبره بی خبر نکن.
باور کن که تنها و لخت اومدی و همینطورم میری.....
کسایی رو دوست خواهی داشت
کسایی دشمنت میشن
ولی بدون که عشق مظهرِ صفات خداس...اون را به همه هدیه کن...
یک کلوم ختمِ کلوم:

از بچگیت لذت ببر و تا میتوونی بچگی کن
فرصت واسه بزرگ شدن خیلی زیاده ...

به دنیا خوش آمدی آدم کوچولو


حریف قَدَر

گاز فندکم تموم شده بود رفتم از تو کابینت یه کبریت ورداشتم که باهاش سیگارمو روشن کنم 
از جلو گاز رد شدم یهو چِشَم خورد به کتری رو گاز که توش آبه ، بی هوا زیرشو با همون کبریت 
روشن کردم تا قُل بزنه یه چایی بخورم .
چِشام میخِ آتیش شده بود سیگارمو گذاشتم رو لبم یه کبریت دیگه کشیدمو سیگارمو روشن کردم دود کبریت 
یه مهِ محویو بینِ منو آتیش درست کرد تو همون حال حواسِ منو شوت کرد به چند سال پیشا ، زمانی که داییم 
وقتی میخواست سیگارشو روشن کنه با کبریت روشن میکرد و همون دود کبریتش بین منو اون فاصله مینداخت یه پُک میزدو 
شروع میکرد به صوبت کردن، یه بار تو همین فاصله ای که دود کبریتو سیگار بین منو اون انداخته بود بی هوا برگشت گفت:
ببین آرمین: تو هر کاری سعی کن یه حریفی واسه خودت انتخاب کنی یه حریف قَدَر ، حریف قَدرش خوبه حتی اگه اون حریف یه ضعیفه باشه .
جوون بودم نفهمیدم چی گفت ، فقط از کلمه ی ضعیفه ش خندم گرفت ، الان سالهاست که هم داییم زیر خروارها خاک خوابیده هم اون جمله ش یه گوشه از ذهن من کِز کرده ، سالهاست دارم با جمله ش زندگی میکنم ، سالهاست که حریفای من همشون قدرن ، سالهاست که ............................... دستام پینه بسته ن.

تاریکِ تاریکِ تاریک

هر وقت دیدی تو مشکلاتت غرق شدی 
هر وقت دیدی رسیدی به بن بست 
هر وقت دیدی دیگه آخَــــــــــرِ کارت رسیده 
هر وقت دیدی هیچ امیدی واسه ادامه زندگی نداری 
فَــــــــــقَــــــــــــــــط
یه شب دیگه بیدار بمون 
بیدار بمون تا یه چیزیو ببینی 
همیشه تاریک ترین لحظه ی شب 
چند ثانیه قبل از طلوعِ آفتاب
اون موقع میتونی تصمیمتو واسه ادامه ی زندگیت بگیری.

تــــو

وقتی خوابِ تو رو بارون میبینم 
دلِ من غربتو حاشا میکنه 
آینه تمام خاطراتشو از تو چشم من تماشا میکنه 
پنجره تو کوچه پرسه میزنه 
تا به یک نگاه آبی برسه 
یه حضورِ روشنو بدون شک 
که مثه خوابِ خدا مقدسِ
این تویــــی! خودِ تویی!! فقط تویـــــی
تویِ نبضِ خسته ی وجود من 
بزا باورم بشه کنارمی 
این سکوتو بشکنو حرفی بزن
اگه میشکنم کنارِ اسمِ تو 
اگه تو آخرِ اینجا نمیای
به بزرگی نگاهِ تو قسم 
من تو رو بخاطر خودت میخوام 
بزاراین ترانه رو هدیه کنم 
به نیازی که تو رگهای منه 
بزا تا سحر به پات گریه کنم 
من نمازم تو رو هر روز دیدنت 
این تویی! خود تویی!! فقط تویی
تویِ نبضِ خسته ی وجود من 
بزا باورم بشه کنارمی 
این سکوتو بشکنو 
حرفی بزن