Thursday, June 14, 2012

چرا عاقل کند کاری...

باید برگردم! برگردم به همان روز اول. بنشینم حساب و کتاب کنم ، تمام با تو بودن ها را بشمارم ببینم چقدر می ارزد ؛ بعد جواب سلامت را بدهم!
برگردم و سنگینی عشقت را وزن کنم ، برگردم و معرفتت را اندازه بگیرم ، سانت به سانت ؛ بعد تصمیم با تو بودنم را بگیرم!

عقل را باید گذاشت پله ی اول. عقل باید همه چیز را حساب کند بعد تصمیم عاشقی گرفت!
عقل باید عاشق شود. عقل که عاشق باشد خیال آدم راحت است./
عقل برنامه ریزی میکند و عاشقی را هم میگذارد جزو برنامه های روزانه! عقل زمان محبت کردن ، سکوت کردن و بودن و رفتن را میداند.
فقط عقل عاشقی را یاد گرفته؛ اما مثل همیشه به ما دروغ گفتند!
مثل همیشه معلم درس زندگی را اشتباه یادمان داد... گفت روز و شب ، سرد و گرم ، سفید و سیاه ، عقل و عشق با هم تضاد دارند!
گفت وقتی شب باشد ، روز نیست و وقتی عقل....
حالا ؛ من می خواهم برگردم به همان روز اول.
عقل را میانجی کنم بعد جواب سلامت را بدهم!!

برگشت آدما



آدمایی که تو یه رابطه قرار میگیرن نمیتونن زیاد از هم دور بشن 
حتی اگه طرفشو ول کنه 
بازم میگم هیچ کس نمیتونه زیاد دور بشه.
 نمیتونه واسه همیشه بره
 آدما همیشه یه چیزی رو جا میزاره
آدما خیلی نمیتونن از هم دور بشن 
بالاخره یه چیزی جا میمونه که مجبورن برگردن و برش دارن  
این یه قانونِ تو یه رابطه 
دست خود آدم نیست که بخواد سر خود کاریو انجام بده 
آدما همیشه برمیگردن اما باس بفهمی که چیو جا گذاشتن 
که برگشتن باس هیچی بهشون نگفت دیگه 
فقط سکوت کردو تماشاشون کرد 

نقطه ی مبهم

ما آدما وقتی به دنیا میاییم بطور مکانیزم وار با گریه به دنیا میایم خروج از دنیای تاریک و تنگ به یک دنیای بزرگ و روشن 
وقتی هم که میمیریم همه دورمون جمع میشنو شروع میکنن به گریه این هم باز یه سیکلی طبیعی خودشو پیش میبره فقط این بین ، یعنی بین تولدمونو مرگمو یه نقطه ای وجود داره که اون نقطه این هست ، تو این وسط خودمون باید اینقدر گریه کنیم تا با اشکامون شسته بشیم ، زلال بشیم بعد بزنیم بیرون این نقطه ی مبهمِ زندگیه هر آدمی هست که کاملا دستِ خودمونه اما باید اینطوری بشه باید گریه کنیم تا سبک شیم .